-
غربت
جمعه 30 آبان 1393 00:40
از غربت انقدر که شنیدم، ندیده ام تا رخت خود ز خانه به غربت کشیده ام من هیج جا به قدر وطن نیستم غریب از بس غریبه در وطن خویش دیده ام اینجا اکر جو شمع بسوزم غریب نیست در خانه نیز قطره به قطره جکیده ام. پاییز 1390
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 خرداد 1392 08:12
*** وقتی دلم به سویِ دلت « میل » میکند انگار « حدّ » حاصل ما « بی نهایت » است ای « عطفِ » منحنیّ دلم از نگاه تو دور از تو « شیبِ مثبت و منفی » حکایت است.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اسفند 1391 01:59
من میروم به سوی افق های دور دست انجا که شور هست و قلم هست و نور هست من راه را برای رسیدن نمیروم در راه هست هر چه که در دور دست هست همزاد راه بوده ام از لحظه نخست تا روز واپسین نتوانم زپا نشست اشکی که میچکید نمیدانم از چه بود از شوق بود؟ یا غم بغضی که میشکست؟ قد بلند دلبر و دیوار پست ما من شکوه ای نمی کنم از این بلند و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 دی 1390 05:43
در مورد ماجرای افرینش ادم و حوا و سجده و ابلیس و سیب و هبوط و بقیه ماجرا هر چه بنویسی باز هم کم است. آدم نشده دو سجده بارم کردند پس رحمت ابلیس نثارم کردند بعدش سر امتحان یک فرضیه مجبور به وهم اختیارم کردند.
-
بهار و خزان
یکشنبه 26 اسفند 1386 20:17
گل امروز می آید و فردا می رود؛ حال آنکه آمدن و رفتنی در کار نیست. جلوه ایست که درپرده نهان میشود. اگر پرده را از پیش چشم کنار زده باشی همیشه وهمه جا جلوه را خواهی دید. گر به اقلیم عشق روی آری همه آفاق گلستان بینی(هاتف) ***** بهاروخزان، هستی و مرگ نیست خزان، ختم قانونی برگ نیست نه روئیدن گل، شروع گل است نه پائیز،...
-
تولدم مبارک
سهشنبه 16 بهمن 1386 22:58
امروز وبلاگم دو ساله شد خودم هم الان فهمیدم. ۱۲۱۶۲ بار تشکر بدهکارم به قدمهای شما.
-
یک دو سه ...
شنبه 13 بهمن 1386 13:39
اول همه حرفها « یکی» بود عیان « عصیان» و « اطاعت» آنگه آمد به میان من کاشف « دو» شدم فرستادندم در روی زمین در پی« سه» سرگردان
-
جاودانگی
چهارشنبه 10 بهمن 1386 11:16
من رفتنیم ولی زمان می ماند این ساعت گیج و بی زبان می ماند از جانب من به خضر پیغام دهید بیچاره کسی که جاودان می ماند تکرار برای من ملال آور بود سودای دوباره نو شدن در سر بود در چشم من از تمام این نعمتها بی قدر ترین «چشمه اسکندر» بود از رنگ و ریای زندگی می ترسم از سردی و بی بهانگی می ترسم آنقدر از این زمانه دلگیر شدم کز...
-
لحظه
یکشنبه 4 آذر 1386 07:27
من واژه "کاش" را نمیدانم چیست هم لفظ "دریغ" آشنا با من نیست من هستم و هر چه هست با من یار است در لحظه من تمام هستی جاریست ۲ آذر ۸۶
-
بادکنک من
جمعه 25 آبان 1386 15:28
در عالم کودکی بادکنکی داشتم . به چشم خودم و اطرافیانم خیلی زیبا بود . و برای همه سرگرم کننده . عادت کرده بودم هر روز آنرا بیاورم تا برایم بادش کنند . هر چه بزرگتر می شد مرا بیشتر به وجد می آورد و ساعات زیادی مرا به خودش سرگرم می کرد . دیگر به آن خو کرده بودم و بدون آن جائی نمی رفتم . آنقدر بزرگ شده بود که وقتی با آن...
-
قصه من
سهشنبه 17 مهر 1386 19:24
یکی بود یکی نبود . غیر از یه پادشاه و دوروبریاش هیچکس نبود . یه روز آفتابی ... _ نه اون موقع آفتاب هم نبود _ یه روز مثل همه روزای دیگه اون پادشاه نشسته بود و دوروبریاش هی جلوش خم و راست می شدن . یهو پادشاهه از این همه یکنواختی خسته شد . انگار خوشی زده بود زیر دلش . یه هوس کرده بود . یه هوس عجیب و غریب . داشت فکر می...
-
...
یکشنبه 10 تیر 1386 10:52
" باشد که هر روز قاره ای جدید کشف کنید " روزی یه دوست این جمله رو اول کتابی که بهم هدیه داد نوشت . آره . در پروازیم بر فراز سرزمین ناشناخته وجودمون . و اگه گوشه چشمی به پائین بیندازیم ، هر روز هم قاره ای جدید زیر پا خواهیم دید . به شرطی که لحظه های سفرمون رو با خواب تلف نکنیم . و صحبت با همسفری که دور از پنجره س ما رو...
-
کویر
شنبه 12 خرداد 1386 09:22
نه برکه بی ظرفیت که به جوی حقیری می گندد و نه دریای مغرور که خود را از پرآبترین رودها بی نیاز می بیند من آن کویرم که قطره قطره ترا به کام می کشم و باز تشنه ام اردیبهشت 83
-
تو فقط موزون باش
شنبه 5 خرداد 1386 23:55
همه آدمها شاعرند شعر بعصی ها آنقدر عمیق است که در چارچوب خشک کلمات نمی گنجد و از لطافت نگاهشان جاری می شود . و دل بعضی ها آنقدر صاف است که گوشهایشان هر آوائی را شعر می شنود . هر آدمی یک مصرع است از قصیده زندگی . بعضی آدمها با یکدیگر قافیه دارند و ردیف . تو فقط موزون باش قافیه می آید مثنوی نیست قصیده است غزلواره دنیای...
-
پاسخی به بوسه باد
جمعه 13 مرداد 1385 20:38
تقدیم به خانم فروغ دانش......... باد پاییز که وزید برگ خزون غمگین بود تو دلش خاطره سبزی فروردین بود دیگه می دید که جائی توی دنیا نداره به خودش گفت:"بیا ! عاقبت ما این بود... بوسه باد خزونی منو زیر پا گذاشت حرمت سبز درختو هیچ کسی نگه نداشت" مهربون درخت عاشق با محبت اونو میدید به خیال کودکانه ش زیر لب آهسته خندید: "حق...
-
بوسه باد
سهشنبه 10 مرداد 1385 23:26
در مورد بوسه باد خیلی ها نوشته اند اما من یه گله از این ترانه دارم و اون اینه که ..... به توصیه یکی از دوستان خیلی عزیزم ترانه ای رو که در پاسخ به بو سه باد سرودم و برای خانم فروغ دانش عزیز ارسال کردم بزودی در وبلاگم قرار میدم.....منتظر باشید....لطفا
-
بدرود
جمعه 29 اردیبهشت 1385 21:30
بدرود (تقدیم به آشناترینم....غریبه) o وقتی از تو می نویسم یاد تو بغضمو میگیره به بازی مگه از تو چی می خواستم غیرازاینکه خاطراتمو بسازی o تو همه ترانه ها مو قبل از اینکه من بگم واسم میخوندی تو تموم واژه ها رو خط به خط میون شعر من میشوندی کاش می موندی کاش می موندی o وقتی رفتی کاش می دیدی همه ترانه های من شکستن کاش می...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 اردیبهشت 1385 18:53
تا این لحظه چقدر از عمرت میگذره؟ از این سالها چند دقیقه رو به تماشای ماه کامل اختصاص داده ای؟ هیچ میدونی چند شب دیگه در باقی عمرت ماه بدر کامل خواهد بود؟ محاسبه ش کاری نداره فقط کافیه سالهای باقیمونده عمرت رو در عدد 12 ضرب کنی. براحتی می بینی که افتخار تماشای ماه در یک شب مهتابی فقط به دفعات محدودی در زندگی هر آدمی...
-
من هنوز زنده ام
چهارشنبه 23 فروردین 1385 12:07
ما توشه راه خویش برداشته ایم وز نیک و بدی بذر عمل کاشته ایم تا قصه آرزو به انجام رسد ما نیز زمان خویش را داشته ایم هر لحظه سفیر مرگ از راه رسد کاری به امید عمر نگذاشته ایم ۱۷ فروردین زادروز دوباره من بود. با سپاس از همه دوستانی که جویای حال من بوده و هستند.
-
من میخواهم.....
جمعه 26 اسفند 1384 07:41
من قصد نکرده ام شهابی باشم یا بر تن تبدار تو آبی باشم یا کنج کتابخانه سینه تـــــو در زیر غبارها کتابی باشم یا ناله سوزان ترا در دل چــــاه در قالب پژواک جوابی باشم یا تشنگی ترا که دریـــای منی تصویر مه آلود سرابی باشم من میخواهم اگرچه تنها وغریب سرچشمه نور ماهتابی باشم هرچند که خاکستری ام میخواهم یادآور خاطـــــرات...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 اسفند 1384 22:38
از میون نظر هائی که برام نوشته شده بود یه نظربیشتر از بقیه برام جالب بود و اون خبر منبر محمد عزیز بود. محمد رخصت گرفته بود که در مورد ماه من به منبر بره و وقتی به وبلاگش رفتم از اینکه از یه نگاه دیگه موضوع ماه رو دیده بود و در موردش نوشته بود خیلی خوشم اومد. از همه دوستان دعوت می کنم به آشپزخونه محمد یه سری بزنین و...
-
خودت میدانی
شنبه 13 اسفند 1384 18:45
بی تاب توام باز، خودت می دانی هم حسرت پرواز! خودت می دانی آگاهی از آنچه در دلم می گذرد بی زمزمه راز، خودت می دانی هر گوشه دستگاه افکارم را بی منّت آواز خودت می دانی معنای ترانه های خاموش مرا بی زیر و بم ساز خودت می دانی بی تو دل نیمه جان من می میرد در حسرت همراز، خودت می دانی گفتی که:"برای تو چه سودی دارم؟" بیهوده مکن...
-
سرگذشت من
سهشنبه 9 اسفند 1384 22:06
یک قطعه یخ بودم . سرد و منجمد . در داخل یک عالمه آب. از جنس آب بودم ولی جمودی مرا فرا گرفته بود. جمودی که از سرمای باور های غلط در تنم رسوخ کرده بود. خودم را سرد تر از آب اطرافم می دیدم و سخت تر. و این نیز درست یا غلط، از همان باور ها بود. همان باور هایی که در گوشم زمزمه می کردند :"تو از اینها نیستی، جای تو اینجا نیست...
-
پاورقی در مورد ماه
سهشنبه 2 اسفند 1384 22:48
میدونین؟ میون سیاره ها و ماههای اونا خیلی چیزای جالب و دوست داشتنی هست. در نظر بگیرین که ماه چرا روی زمین نمی افته و تسلیم جاذبه شدید جرمی نمیشه؟؟؟؟؟ تنها دلیلش اینه که داره با سرعت سرسام آوری دور زمین میچرخه. این سرعت به اندازه ایه که نیروی گریز از مرکزش بر جاذبه زمین غلبه می کنه ولی اونقدر نیست که ماه رو از مدار...
-
دوست داشتن
یکشنبه 30 بهمن 1384 13:31
گاهی وقتا نتیجه دوست داشتن یه گل ،اینه که اونو بچینیم و توی یه گلدون تنگ و بی روح ، خشکیدن تلخشو به تماشا بشینیم. و گاهی وقتا نتیجه یه جور دیگه دوست داشتن همون گل، اینه که در گلستان به حال خودش رهاش کنیم و بگذریم و بریم. گل شکفته خداحافظ اگرچه لحظه دیدارت شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود یه دنیا وسوسه، یه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 بهمن 1384 21:52
دفتر شعر من انگار ترا می خواهد چشمه طبع من این بار ترا می خواهد ذهن من پاک شد از نقش بد و نیک اینک عشق من! خالی پندار ترا می خواهد واژه ها قاب گرفتند ترا در شعرم بسکه عریانی دیوار ترا می خواهد
-
امتداد
جمعه 21 بهمن 1384 19:15
زمانه حادثه ها را ز یاد خواهد برد کتاب شعر مرا نیز باد خواهد برد ولی کسی که مرا با شما موازی کرد مرا همیشه در این امتداد خواهد برد تابستان ۸۴
-
تجربه
چهارشنبه 19 بهمن 1384 01:49
استفاده از تجربه دیگران به این معنی نیست که کار هائی رو که باعث زمین خوردن اونا شده انجام ندیم. بلکه به این معنیه که یاد بگیریم اونا بعد از زمین خوردن چه جوری دوباره بلند شدن و روی پا ایستادن. اگه همه کارهائی رو که روزی باعث زمین خوردن یه نفر شده کنار بذاریم دیگه کاری برای انجام دادن نمیمونه. زمین خوردن اقتضای رفتنه و...
-
محبوبه شب
چهارشنبه 19 بهمن 1384 01:33
این ترانه رو که شاید چیز جدیدی نباشه و اغلب اونو شنیدین تقدیم میکنم به محمد رضای عزیز که لطف زیادی به من و این ترانه داره. برای اطلاع از تاریخچه سرودن این ترانه رجوعتون میدم به وبلاگ خوندنی محمدرضای عزیز به این آدرس: www.ghomayshimusic.persianblog.com وقتی شب پاشو تو باغا میذاره نفس گلا میگیره وقتی تاریکی از آسمون...
-
چرا خاکستر؟؟؟
یکشنبه 16 بهمن 1384 13:49
آبی بودم آبی دریائی گسترده و مواج و تماشائی خاکستری ام کرد غم دوران با رنگ غبار درد و تنهائی خاکستری از غبار میگردد حتی دل آسمان مینائی ذهنم روزی عمیق و آبی بود دریا دریا شکوه و زیبائی اکنون منم و دو مشت خاکستر از یک دل بی نصیب سودائی خاکستری مرا تو آبی کن مائیم و رضا به هر چه فرمائی