خاکستر

دست نوشته های من

خاکستر

دست نوشته های من

من میخواهم.....

 

 

 

 

من قصد نکرده ام شهابی باشم

یا بر تن تبدار تو  آبی  باشم

 

یا    کنج  کتابخانه  سینه  تـــــو

                                    در زیر غبارها  کتابی  باشم

 

یا ناله سوزان ترا در دل چــــاه

                                    در قالب پژواک جوابی باشم

 

یا تشنگی ترا  که دریـــای منی

                                    تصویر مه آلود سرابی باشم

 

من میخواهم اگرچه تنها وغریب

                                    سرچشمه نور ماهتابی باشم

 

هرچند که خاکستری ام میخواهم

                                    یادآور خاطـــــرات آبی باشم

 

 

 

سال نو مبارک. شاد باشید و دست مهربان آفرینش را رد نکنید.

از میون نظر هائی که برام نوشته شده بود یه نظربیشتر از بقیه برام جالب بود و اون خبر منبر محمد عزیز بود.

محمد رخصت گرفته بود که در مورد ماه من به منبر بره و وقتی به وبلاگش رفتم از اینکه از یه نگاه دیگه موضوع ماه رو دیده بود و در موردش نوشته بود خیلی خوشم اومد.

از همه دوستان دعوت می کنم به آشپزخونه محمد یه سری بزنین و نوشته زیباش رو بخونین. دلم میخواست همه نظر ها اینجوری باشه تا با دیدگاههای هم بهتر و بیشتر آشنا بشیم اگر چه شاید به قول خود محمد ماه من با ماه اون کاملا متفاوت باشه.

آدرس وبلاگ مورد نظر درست روبروی شماست و فقط یه کلیک با اون فاصله دارین...لینکدونی رو نگاه کنین....

خودت میدانی

 

 

بی تاب توام باز، خودت می دانی

هم حسرت پرواز! خودت می دانی

 

آگاهی از آنچه در دلم می گذرد

بی زمزمه راز، خودت می دانی

 

هر گوشه دستگاه افکارم را

بی منّت آواز خودت می دانی

 

معنای ترانه های خاموش مرا

بی زیر و بم ساز خودت می دانی

 

بی تو دل نیمه جان من می میرد

در حسرت همراز، خودت می دانی

 

گفتی که:"برای تو چه سودی دارم؟"

بیهوده مکن ناز؛ خودت می دانی

 

خاکستر

شانزده خرداد هشتادوسه

سرگذشت من

 

 

یک قطعه یخ بودم . سرد و منجمد . در داخل یک عالمه آب. از جنس آب بودم ولی جمودی مرا فرا گرفته بود. جمودی که از سرمای باور های غلط در تنم رسوخ کرده بود. خودم را سرد تر از آب اطرافم می دیدم و سخت تر. و این نیز درست یا غلط، از همان باور ها بود. همان باور هایی که در گوشم زمزمه می کردند :"تو از اینها نیستی، جای تو اینجا نیست ، دل بکن و برو."

 

کم کم با دمای آب اطرافم به تعادل رسیدم. در صفر درجه. در هیچی به دیگران شبیه شدم و در نیستی به هستی نزدیک شدم.

کمی از عمر کوتاهم که سپری شد، وقتی فکر می کردم دارم بزرگ و بزرگتر می شوم، دریافتم که هر لحظه کوچک تر و کوچک تر شده ام. به دنبال تکه های گم شده تنم گشتم ولی چیزی پیدا نکردم. انگار نیست شده بودند. حتی بقایایی از آنها نیافتم.

 

به خودم نگاه کردم؛ سختی و سردی خودرا که روزی به آن میبالیدم ، از دست داده بودم و در محلول هستی قطره قطره آب می شدم.

 

تازه دریافتم که از همان جنس هستی هستم؛ یک تکه از هستی که به زور سرما ، زلالی و روانی خودرا از دست داده و وصله ناجوری شده بر اندام گوارای وجود. وقتی خودم را شناختم، چشمانم را بستم و از آب شدنم لذت بردم.

 

دیگر چیز زیادی از من باقی نمانده بود و آخرین ذرات وجودم داشت حل میشد.نگران پایان خودم بودم، که نیاکانم را و نیاکان آنها را که پیشتر ها حل شده بودند و تمام شده بودند در اطراف خودم دیدم. آنها هنوز پاک و زلال در بستر آن آب بیکران می زیستند و با آن یکی شده بودند.

وقتی تمام شدم ، تازه جاودانگی من آغاز شده بود.

 

خاکستر. نوزده اردیبهشت هشتادوسه

سه بامداد

پاورقی در مورد ماه

 

 

 

 میدونین؟  میون سیاره ها و ماههای اونا خیلی چیزای جالب و دوست داشتنی هست.

 در نظر بگیرین که ماه چرا روی زمین نمی افته و تسلیم جاذبه شدید جرمی نمیشه؟؟؟؟؟

 تنها دلیلش اینه که داره با سرعت سرسام آوری دور زمین میچرخه. این سرعت به اندازه ایه که نیروی گریز از مرکزش بر جاذبه زمین غلبه می کنه ولی اونقدر نیست که ماه رو از مدار چرخش خارج کنه.

 شاید میلیونها سال قبل ماههای زیادی دور زمین بوده اند که یا به دلیل سرعت کمشون جذب زمین شدند و یا به علت تندروی زیاده از حدشون رفته رفته از زمین فاصله گرفتن. اما فقط یکی تونسته سرعت خودشو طوری تنظیم کنه که همیشه ماه  زمین بمونه.

 منظور من هم از برزخ کشش و کوشش دقیقا همین بود.

 در روابط ما آدما هم  تند روی  همون قدر مخربه که وا دادن و شل شدن.

فقط معدودی از آدما میتونن ماه بمونن.