خاکستر

دست نوشته های من

خاکستر

دست نوشته های من

بهار و خزان

گل امروز می آید و فردا می رود؛ حال آنکه آمدن و رفتنی در کار نیست.

جلوه ایست که درپرده نهان میشود.

اگر پرده را از پیش چشم کنار زده باشی همیشه وهمه جا جلوه را خواهی دید.

 

گر به اقلیم عشق روی آری

همه آفاق گلستان بینی(هاتف)

 

*****

بهاروخزان، هستی و مرگ نیست

خزان، ختم قانونی برگ  نیست

نه روئیدن گل،  شروع گل  است

نه پائیز،  پایانه بلبل  است

نه پائیز و حتی نه سرمای برد

ز " قانون رویش"  تخطی نکرد

بهار، آب و رنگی  به گلها سپرد

سپس باد پائیزی ، آنرا ببرد

نه رویش زباد خزان لطمه خورد

نه با مرگ پروانه،  پرواز مرد

نه پائیز نقش تباهی نگاشت

نه راهی به اندیشه غنچه داشت

 

خزان هر چه را نوبهاران نگاشت

به یک" پرده حجب" پوشیده داشت

بدان سان که بر  حسن اندام یار

حریری ببافند از پود و تار

 

چو من   پیچش موی را   دیده ام

ز ابرواشارات سنجیده ام

نه خرسندم از جلوه های  بهار

نه دلتنگم  از جامه های نگار

 

 نه یک غنچه  ما را به وجد آورد"

نه یک با د  ما را  زجا می برد"

 

(خاکستر)

فروردین هشتادوسه