خاکستر

دست نوشته های من

خاکستر

دست نوشته های من

غربت

از غربت انقدر که شنیدم، ندیده ام
تا رخت خود ز خانه به غربت کشیده ام
من هیج جا به قدر وطن نیستم غریب
از بس غریبه در وطن خویش دیده ام
اینجا اکر جو شمع بسوزم غریب نیست
در خانه نیز قطره به قطره جکیده ام. پاییز 1390

***


وقتی دلم به سویِ دلت « میل » میکند


انگار « حدّ » حاصل ما « بی نهایت » است


ای « عطفِ » منحنیّ دلم از نگاه تو


دور از تو « شیبِ مثبت و منفی » حکایت است.


     

من میروم به سوی افق های دور دست

انجا که شور هست و قلم هست و نور هست


من راه را برای رسیدن نمیروم

در راه هست هر چه که در دور دست هست


همزاد راه بوده ام از لحظه نخست

تا روز واپسین نتوانم زپا نشست


اشکی که میچکید نمیدانم از چه بود

از شوق بود؟ یا غم بغضی که میشکست؟


قد بلند دلبر و دیوار پست ما

من شکوه ای نمی کنم از این بلند و پست


سنگ صبور حادثه های تو بوده ام

وقتی که رشته رشته صبر تو میگسست


غیر از خیال و خاطره و شوق بودنت

قلبم به هیچ چیز دگر از تو دل نبست


یادش به خیر گفت که : "دیشب گریستم

اما صدای گریه من در گلو شکست"


در مورد ماجرای افرینش ادم و حوا و سجده و ابلیس و سیب و هبوط و بقیه ماجرا هر چه بنویسی باز هم کم است. 

آدم نشده دو سجده بارم کردند
پس رحمت ابلیس نثارم کردند
بعدش سر امتحان یک فرضیه
مجبور به وهم اختیارم کردند.

بهار و خزان

گل امروز می آید و فردا می رود؛ حال آنکه آمدن و رفتنی در کار نیست.

جلوه ایست که درپرده نهان میشود.

اگر پرده را از پیش چشم کنار زده باشی همیشه وهمه جا جلوه را خواهی دید.

 

گر به اقلیم عشق روی آری

همه آفاق گلستان بینی(هاتف)

 

*****

بهاروخزان، هستی و مرگ نیست

خزان، ختم قانونی برگ  نیست

نه روئیدن گل،  شروع گل  است

نه پائیز،  پایانه بلبل  است

نه پائیز و حتی نه سرمای برد

ز " قانون رویش"  تخطی نکرد

بهار، آب و رنگی  به گلها سپرد

سپس باد پائیزی ، آنرا ببرد

نه رویش زباد خزان لطمه خورد

نه با مرگ پروانه،  پرواز مرد

نه پائیز نقش تباهی نگاشت

نه راهی به اندیشه غنچه داشت

 

خزان هر چه را نوبهاران نگاشت

به یک" پرده حجب" پوشیده داشت

بدان سان که بر  حسن اندام یار

حریری ببافند از پود و تار

 

چو من   پیچش موی را   دیده ام

ز ابرواشارات سنجیده ام

نه خرسندم از جلوه های  بهار

نه دلتنگم  از جامه های نگار

 

 نه یک غنچه  ما را به وجد آورد"

نه یک با د  ما را  زجا می برد"

 

(خاکستر)

فروردین هشتادوسه

تولدم مبارک

امروز وبلاگم دو ساله شد

خودم هم الان فهمیدم. ۱۲۱۶۲ بار تشکر بدهکارم به قدمهای شما.

یک دو سه ...

اول همه حرفها « یکی» بود عیان

« عصیان» و « اطاعت» آنگه آمد به میان

من کاشف « دو» شدم فرستادندم

در روی زمین در پی« سه» سرگردان